ارجمندی
فروغ از لندن فروغ از لندن


          درمیانِ آتش جنگ مردُمِ مـا دَر گرفت
دست وپا درخون حِنا چون لالهٔ احمر گرفت
مادران از دردو داغِ همسرو فرزندِ خویش
اشک وآه و ناله هایِ خویش را دربر گرفت
سیلیِ ازخون وجنایت هر طرف گسترده شد
باده خواران هرکجا از خونِ ما ساغر گفرت
ازسِوادو علم و دانش آنکسی بی بهره بود
گاو آهن را گذاشتـه، رتبه ای افسر گرفت
آن عـیال پیر و بَرجا مانده را کرده رِهـا
درسرِپیری عروسِ ناز و سیمینبر گرفت
چهار دیوارِ  پدر در قریه و قِشلاق ماند
قصرها آباد کرد، دیوار ها مَرمَر گرفت
مرکبی بهرِ سواری ،قبله گاهِ او نداشت
ارجمندی هریکی از،زیرِ پا موترگرفت
آن لباسِ کهنه وچرکین بدور افگنده است
میزند (استایل) مُودو فیشنِ دیگر گرفت
باخداو مسجدو مردم ،وِداعی کرده است
کافران را همنشین وسجده بر دالرگرفت
درفروغِ خامهٔ من درد و رنجِ ملت است
بختِ بد این ملتِ بیچاره، پا،تا سر گرفت
                18/5/2013
  باتقدیم احترام
 
              کورِ خود
بی مُحابا هر کجا،انگشت بَر در میزنی
گاهی ازدَر،گاهی ازدیوارها سرمیزنی
روزوشب درجستجوی نقدها ازدیگران
کورِخود گردیده و یا،گوشرا کرمیزنی
گاهی در فکرِ مَنی،گاهی بفکرِ دیگران
ناجوانی،هریکی از پشت خنجر  میزنی
در دُکان بی متاعی، روز  بیگاه میکنی
عاقُبت خرموره ها،برجایِ گوهرمیزنی
جوفروش ازبهرچه، گندم نمایی میکنی
ازتجاهُل بر کلاهِ ، دیگـران  پَر میزنی
کس خریدارت نه میباشد،گناهِ ما مگیر
درسرودِ خود سُخن را،بیسروبَرمیزنی
برعروسِ ذوقِ تو،هرگزندیدم زیوری
بَر کلامِ هیچ و پوچَت قیمتِ زَر میزنی
مَست میگردی نمیدانی چها بنوشته ای
زانکه چرسِ لعنتی،همراهِ پودرمیزنی
خرمنِ خاشاک را کاوسالها اندوخته یی
بهرِچه آنرا بدستِ خویش اخگر میزنی
عِفت خودرا نگه دارخامه را بیجا مران
تا بچند از بهرِ جنگی، پاچه ها بَرمیزنی
ازفروغِ شعله ای آهی غریبان کُن حذر
بال و پَر سوزد ترا بیجای پر پر میزنی
               20/5/2013
   باتقدیم احترام

May 21st, 2013


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان